.

.

سنگر فرهنگی جوانان « فاریاب » دیار فضیلت ها
.

.

سنگر فرهنگی جوانان « فاریاب » دیار فضیلت ها

ورود کاروان اسراء به شام ...


آری این شهر همان شهری است که ابوسفیان و فرزند نحسش 40 سال حکومت کردند و به خاطر دشمنی با اول مظلوم عالم حضرت علی علیه‌السلام شهر پر بود از کینه و بغض. کینه و بغضی که قرار بود بر سر خارجیان از دین عقده وا کند.

سید بن طاوس در لهوف خود در مورد این واقعه می‌نویسد:وقتی مزدوران یزید اهل بیت را نزدیک شام آوردند، امّ کلثوم شمر را خواست. فرمود: مطلبی با تو دارم.              
شمر ملعون گفت: چیست؟
فرمود: این جا شهر دمشق است، ما را از دروازه ای وارد کنید که مردمان کمتری در رفت و آمد باشند و کمتر به تماشای ما برخیزند و سرهای بریدۀ شهیدان ما را جلوتر از ما حرکت بدهید که مردم با تماشای آن سرهای نورانی، به تماشای ما نپردازند. ولی شمر برخلاف خواستۀ دختر امیرالمؤمنین (ع)، فرمان داد اهل بیت را از دروازۀ ساعات که پرجمعیت ترین جمعیت را همیشه در کنار خودش داشت، عبور دهند و سرهای بریده را لا به لای کجاوه ها ببرند. اهل بیت را به این صورت حرکت دادند، تا در میان شهر کنار مسجد جامع که محل بازداشت اسرا بود، قرار بدهند.
پیرمردی از اهل شام نزد اسرا آمد و گفت: حمد، خدا را که شما را کشت و نابود کرد و آشوب را خاموش کرد... چون سخنش تمام شد، امام سجاد(علیه‌السلام) به او فرمود: قرآن خدا را خوانده‌ای. گفت: آری فرمود: این آیه را خوانده‌ای:
«قل لا اسئلکم علیه اجراً الا المودةَ فی القربی»
«بگو من بر اجر رسالتم چیزی از شما جز مودت و دوستی با اهل بیتم و خویشانم نمی‌خواهم»؟

گفت: آری فرمود: ما خویشان پیامبریم ... سپس حضرت فرمود: این آیه را خوانده‌ای:
«انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا»

«خداوند می‌خواهد رجس و پلیدی را از شما اهل بیت دور سازد و شما را پاکیزه گرداند»؟

گفت: بله خوانده‌ام. حضرت فرمود: اهل بیت ما هستیم ...                
آن مرد پیر گریان شد و از گفته‌های خود پشیمان گردید و عمامه خود را از سر انداخت و رو به آسمان گردانید و گفت خداوندا بیزاری می‌جویم به سوی تو از دشمنان آل محمد از جن و انس، پس به خدمت حضرت عرض کرد که اگر توبه کنم آیا توبه من قبول می‌شود فرمود بلی، آن مرد توبه کرد چون خبر او به یزید (پلید) رسید او را به قتل رسانید.

کاروان اسرای اهل بیت(علیهم السلام) روز اول صفر به شام رسیدند و بعد از گذراندن ایشان از بازار و از بین مردم بالاخره به مجلس یزید رسیدند و اهل بیت(علیهم السلام) را در حالى که دست مردها به گردنشان بسته شده بود و همه اسیران نیز به دست یکدیگر زنجیر شده بودند وارد مجلس یزید نمودند.
یزید در قصر خود نشسته بود و ورود سرهاى مقدس و کاروان اهل بیت را مشاهده مى‏کرد و این اشعار را زمزمه مى‏کرد:
آن قافله‏ها پدیدار شدند و آن آفتاب‌ها بر بلندی‌هاى جیرون تابیدند؛ کلاغ فریادى کشید. گفتم که: فریاد بزنى یا نزنى، من از بدهکار خود طلب خود را گرفتم.
پس از وارد نمودن اسیران به مجلس یزید، ایشان را در مقابل او نگه داشتند، امام سجاد (علیه‏السلام) به یزید فرمود: اگر رسول خدا(صلى الله علیه و آله)ما را در این حالت ببیند گمان می‌کنی با تو چه خواهد کرد؟
و فاطمه دختر امام حسین(علیه‏السلام) فریاد زد: اى یزید! آیا دختران رسول خدا(صلى الله علیه و آله) باید اینگونه به اسارت گرفته شوند؟
اهل مجلس با شنیدن این جمله از دختر امام حسین(علیه‏السلام) به گریه افتادند، به گونه‏اى که صداى گریه ایشان شنیده مى‏شد.
یزید چون وضعیت را بدین صورت دید ناچار دستور داد دست‌هاى امام چهارم را باز کنند.
در این هنگام سر مبارک امام حسین(علیه‏السلام) را در حالى که شستشو داده و محاسن مبارک حضرت را شانه زده بودند، در تشتى از طلا قرار داده و در مقابل یزید گذاردند، و یزید با چوبى که در دست داشت بر داندان‌هاى مبارک امام مى‏ زد.
یزید گفت: سرهایى را شکافتیم که عزیز بودند، و آنها آزار دهنده‏تر و ستمکارتر بودند.
ابو برزه اسلمى گفت: اى یزید! واى بر تو! بر دندان‌هاى حسین پسر فاطمه چوب مى‏زنى در حالى که من شاهد بودم که رسول خدا (صلى الله علیه و آله) همین لب‌ها و دندان‌ها را مى‏بوسید و به حسن و حسین(علیهماالسلام) مى‏فرمود: شما دو سید جوانان اهل بهشتید، خداوند قاتل شما را نابود کند و او را مورد لعنت خود قرار دهد و دوزخ را براى او آماده سازد!
یزید با شنیدن این جملات خشمگین شد و دستور داد او را از مجلس بیرون کردند.
یزید همانگونه که با چوب بر لب و دهان مبارک امام حسین(علیه‏السلام) مى‏زد، رو به سر مبارک کرده فرمود: اى حسین! نواختن مرا چگونه دیدى؟!
سپس یزید آب جو طلب کرد و از آن مى‏نوشید و به یاران خود مى‏داد و مى‏گفت: این شرابى است مبارک و از برکت آن این است که اولین بارى که ما از آن مى‏نوشیم سر دشمن ما (حسین) بر سر سفره ماست، و سفره طعام ما به همین خاطر گسترده است و با خیالى راحت و مطمئن غذا مى‏خوریم و شراب مى‏نوشیم.
سکینه(علیهاالسلام) مى‏فرماید: به خدا سوگند من از یزید کافرتر، ستمکارتر و سنگدل‌تر ندیده‏ ام!
زینبو کوچه و بازار کجا؟

زینب و این همه آزار کجا؟

زینب و مجلس اغیار کجا؟

زینب و تشت و سر یار کجا؟                          

                                        

نظرات 6 + ارسال نظر
معصومه یکشنبه 17 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 05:20 ب.ظ http://m-t-1376.blogfa.com

سلام؛
وبلاگم رو بروز کردم.[گل] منتظر حضورتون هستم ؛ یا علی مدد ؛ خدانگهدار [لبخند]
--
شب‌ها، پرنده‌هایش می‌روند؛
روزها، ستاره‌هایش؛
ببین، آسمان هم که باشی؛
باز تنهایی …
--
بروزمـــــــــــ[خونسرد][رضایت][گل]
بروزمـــــ[خونسرد][رضایت][گل]
--
بروزمـــــــــــ[خونسرد][رضایت][گل]
بروزمـــــ[خونسرد][رضایت][گل]

رضوانه پنج‌شنبه 21 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 02:05 ب.ظ http://rezvaneh136400.blogfa.com

ماه من ، غم و اندوه اگر هم روزی ، مثل باران بارید یا دل شیشه ای ات ، از لب پنجره عشق زمین خورد و شکست با نگاهت به خدا ، چتر شادی وا کن و بگو با دل خود:که خدا هست هنوز پس دگر غصه چرا[گل][لبخند]

معصومه جمعه 22 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 09:06 ق.ظ http://m-t-1376.blogfa.com

سلام ...... سلام...
وبلاگم رو بروز کردم..............................

باعنوان : سرانجام عشق خیابونی !/تصویری

منتظرت حتما هستمـــــــــــــ ... بیا و ببین و نظرتون رو بزارید.............. با تشکر.......
منتظرتونم یاعلی مدددددددد خدانگهدار
[لبخند][لبخند][لبخند][لبخند]
بروزمـــــــــــــــــ
بروزمــــــــــــــــــــــ - بروزمــــــــــــــ

سعید شنبه 23 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 01:21 ق.ظ http://zolfagharhydar.blogfa.com

سلام
با احترام دعوتید به غزل
زیر سایه مولا
یا علی

محسن اسماعیلی شنبه 23 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 12:05 ب.ظ http://mesmaili.ir

السلام علی قلب زینب الصبور
دامن کشان رفتی دلم زیر و رو شد.....
چشم حرامی با حرم رو به رو شد.......
امان!!!
موفق باشید

معصومه یکشنبه 24 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 08:01 ب.ظ http://m-t-1376.blogfa.com

سلام.
بــــــــــــــــــروزم...[لبخند][گل]

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد