ما از طوایف عشایر بودیم که بنا بدلایلی در روستای بالاده کازرون ساکن شده بودیم.
چند سالی باتفاق دو برادر و مادرم همسایه مرحوم واعظی بودیم .
یادم می آید تازه از همسایگی ایشان نقل مکان کرده بودیم و در یک قطعه زمین در شمال روستا که آنموقع ها بیابانی بود ساکن شده بودیم .
از مال زندگی چیز زیادی نداشتیم جز دو اطاق گلی و خشتی قدیم و مقدار جزئی اسباب و اثاثیه منزل .یک شب که جلو خانه با مادرم روی یک قطعه نمد نشسته بودیم .شخصی یا الله گفت . گفتم بفرما در تاریکی از لباسش شناختمش .شیخ واعظی بود. خیلی خوشحال شدیم. تعارف کردیم بیاید کنار ما روی نمد بنشیند قبول نکرد و بر تخته سنگی که گوشه ای قرار داشت نشستند ..مدتی گذشت من از نور چراغ فتیله ای (چملی) که داشتیم صورت حاجی را دیدم که چشمانشان مثل ابر در حال باریدن است..
عرض کردم حاجی خدای ما هم کریم است انشاء الله خداوند کمک میکند و اوضاع ما روبراه میشود. ناراحت نباش.
حاجی رو به من کرد و گفت : برادر من ناراحت برای شما نیستم . شما ماشاء الله جوان هستید و سالم . کار میکنید و زندگی را سر و سامان میدهید.
گفتم پس چرا ناراحتید؟
گفتند: من از روضه اباعبداله ع از یکی از روستاهای اطراف بر میگشتم که شما را دیدم بسمت شما آمدم که ناگاه با دیدن این صحنه یاد خرابه های شام و اطفال بی گناه و حضرت زینب س و حضرت رقیه س افتادم که چه بی پناه و مظلوم در گوشه خرابه های شام تحت حاکمیت ظلم مجبور به اسارت و زندگی شده بودند...
حال سالیان دراز از آن شب گذشته و من بحمدلله در همان زمین صاحب زندگی و ساختمان و کسب و کار خوب هستم لیکن هیچگاه آنشب و آن تاثر ایشان را تا زنده ام از یاد نخواهم برد..
خداوند ایشان را بیامرزد و با انبیاء و اولیاء الهی محشور فرماید..آمین
نقل از : غلام زالی پور
پیامبر در حدیثی میفرماید:
«هر کس که دوستدار اهل بیت باشد و در چنین موقعیتی از دنیا برود، مثل کسی است که از گناهان خویش توبه کرده است.»
الا و من مات علی حب آل محمد تائبا:مکارم شیرازی و دیگران، تفسیر نمونه، ص 413.